1 آن مه که ز شاه قصه چون بنویسد بر لوح سپهر نیلگون بنویسد
2 بادش چندان بقا که در سیرت او صد دفتر تاریخ فزون بنویسد
1 چو پیوند با دوست می خواهی ای دل ز چیزی که جز اوست پیوند بگسل
2 مکن شهپر عرش پرواز خود را درین وحشت آباد آلوده گل
1 پاره دوزی بود در اقصای ری مطمئن بر پاره دوزی رای وی
2 با خمیده پشتی از بار عیال داشت مشتی طفلکان خردسال
1 چون تن از خواب سحر آسودیش بامدادان عزم میدان بودیش
2 صبحدم چون شاه این نیلی تتق بارگی راندی به میدان افق