1 تخمی است غمت بدل فشاندیم او را وز آب دو دیده بردماندیم او را
2 بالید چنان که ما در او گم شده ایم بنگر کآخر کجا رساندیم او را
1 به پیری نشد چاره گردن کشان را که زورین کند حلقه گشتن کمان را
2 ز ترک هوابشکفان غنچهٔ دل به یک گل گلستان کن این خاکدان را
1 بیا از قید بیدردی دمی آزاد کن ما را ز درد ساغر غم ای محبت شاد کن ما را
2 نوشتم در وصیت نامهٔ طومار آه خود که صیدی را به خون غلطان چو بینی یاد کن ما را
1 به خلق خوش معطر ساز باغ آشنایی را زدلگرمی فروزان کن چراغ آشنایی را
2 سر و سامان دشمن بودنم با خصم کی باشد؟ ندارم من که با یاران دماغ آشنایی را