1 تاریک شد از مهر دل افروزم روز شد تیره شب، از آه جگر سوزم روز
2 شد روشنی از روز و سیاهی ز شبم اکنون نه شبم شبست و نه روزم روز
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چو از زلف شب باز شد تابها فرو مرد قندیل محرابها
2 سپیدهدم، از بیم سرمای سخت بپوشید بر کوه سنجابها
1 ای بت زنجیر جعد، ای آفتاب نیکوان طلعت خورشید داری، قامت فردوسیان
2 نافرید ایزد زخوبان جهان چون تو کسی دلربا و دلفریب و دلنواز و دلستان
1 هنگام بهارست و جهان چون بت فرخار خیز ای بت فرخار، بیار آن گل بیخار
2 آن گل که مر او را بتوان خورد به خوشی وز خوردن آن روی شود چون گل بربار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به