تا دل مسکین من دیوانه از جهان ملک خاتون غزل 590

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

تا دل مسکین من دیوانه شد

1 تا دل مسکین من دیوانه شد در غم عشق رخت افسانه شد

2 تا شد او با درد عشقت آشنا بی تکلّف از جهان بیگانه شد

3 خان و مان بر باد مهرت داده ام تا غم روی توأم همخانه شد

4 بوسه ای می خواستم گفتی که نه شکر کردم چون لبت پروانه شد

5 همچو مویی در غمت بگداختم تا ز زلفت تاره ای در شانه شد

6 شمع رویت را شبی دیدم ز جان دل برفت و پیش او پروانه شد

7 تا فرورفتم به بحر عشق تو جان شیرین در سر دردانه شد

8 گفتم آخر یک نظر بر ما فکن یار ما را یک زمان پروا نه شد

9 همچو حلقه بر درش سر می زنم یک در از وصلش به رویم وا نه شد

عکس نوشته
کامنت
comment