1 آن عیش نباشد که بود بربسته دارد نفسی خوش، نفسی دل خسته
2 ای بی خبر از عشق بیا تا بینی عیشی ز ازل تا به ابد پیوسته
1 از ذکر شود خانهٔ فکرت معمور وز ذکر شود دیو و شیاطین زتو دور
2 گر تو نفسی به ذکر حق بنشینی بیزار شوی ز خویش و ز جنّت و حور
1 آنجا که سراپردهٔ اجلال جلال جانها همه واله اند زبانها همه لال
2 دنیا دل ما نبرد و عقبی نبرد ما را همه مقصود وصال است وصال
1 لا همچو نهنگ در کمین است ببین الّا چو خزینه در یقین است ببین
2 راهی است زتو تا تو کشیده چو الف سرّ ازل و ابد همین است ببین
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به