- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بود پند نهم اینت که تدبیر نیارد کردکس با امر تقدیر
2 میفکن پنجه با تقدیر رفته کزان دل گرددت رنجور و تفته
3 هر آن کس را که نیکی سرنوشت است مدام از نیکی خود در بهشت است
4 دگر آن را که بد دادندش از پیش به دوزخ باشد از فعل بد خویش
5 چو دارند از ازل هر یک قراری نباشد هیچ کس را اختیاری
6 چو بارد تیغ در بی اختیاری بنه گردن که تدبیری نداری
7 که سرگردان این مهرند ذرات و زین کار است عقل عاقلان مات
8 درین صحرا که ره زو نیست بیرون به هر چه آید مکن چندین جگر خون
9 متاب از امر فرمان سر، که دانا نمی یارد نهادن زو برون پا
10 چو واقف گشتی از پایان این راه به هر چه آید بگو الحکم لله