- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با من این بودت ز اول شرط باری کآخر الأمرم به یاد همه نیاری
2 بسکه با شوریدگان چون زلف مشکین عهد بستی و شکست از بیقراری
3 با رقیبان گرانجان بیش منشین نون لطیفی طاقت ایشان نداری
4 سر میروی تنها براه و من چو سایه دره پیته افتان و خیزان از نزاری
5 بعد ازینت با خدا خواهم سپردن زآنکه رسم عاشق آمد جانسپاری
6 با سگته گفتم چو آیم شب برآن در می باشد ز نو کآن در گذاری
7 بانگ زد بر من به جنگ و گفت تاکی هر شب اینجا آنی و دردسر آری
8 دوش دیدم بر سر کوی تو دل را گفتم ای مسکین تو باری در چه کاری
9 گفت من بیش از کمال اینجا رسیدم تا کنیم از یکدیگر فریاد و زاری