به جمال تو بود دیدهٔ بینا مشغول از سعیدا غزل 450

به جمال تو بود دیدهٔ بینا مشغول

1 به جمال تو بود دیدهٔ بینا مشغول به خیال تو بود خاطر دانا مشغول

2 بعد از آن روی دل جمع نبیند آن کس که دمی گشت به آن زلف چلیپا مشغول

3 یار چون نیست در اندیشه چه مسجد چه کنشت در طریقت چه به دنیا چه به عقبا مشغول

4 روز و شب عربده دارند به هم اهل جهان ما فقیران ز کناری به تماشا مشغول

5 گرچه شغلش همه آرایش خویش است مدام لیک نبود به خود او این قدر ما مشغول

6 وصل او گرچه محال است ز ناامیدی به بود ز آن که بود کس به تمنا مشغول

7 هر که سرگرم به کاری است سعیدا تا هست شیر در بیشه و ماهی است به دریا مشغول

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر