بود عقیق سرشکی که ریزم از غم عشق از جامی غزل 531

بود عقیق سرشکی که ریزم از غم عشق

1 بود عقیق سرشکی که ریزم از غم عشق به چشم اهل محبت نگین خاتم عشق

2 هنوز صبح وجود از شب عدم طالع نگشته بود که بودم چو صبح همدم عشق

3 مزن ز گریه ما خنده کآب دیده ما ترشحیست ز باران شوق و شبنم عشق

4 به ترک عشق خرد جهد می کند اما به جهد او نشود سست عهد محکم عشق

5 سپاه هوش و خرد ناگرفته راه گریز گمان مبر که شود ملک دل مسلم عشق

6 دلم که جای ریا بود و زرق شکر خدا که جلوه گاه بتان شد به یمن مقدم عشق

7 همای همت جامی خجسته فر مرغی است گشاده پر به هوای فضای عالم عشق

عکس نوشته
کامنت
comment