1 آن کو زمی شبانه مخمور بود نزدیک خرد ز زندگی دور بود
2 دل سوخته آتش غم را مرهم خونیست که نامش آب انگور بود
1 ای به دیدار تو جانم آرزومند آمده پای تا سر همچو زلفت بند در بند آمده
2 بیش تر فریاد رس جانا که از بس اشتیاق کار من در یک نفس با قطع و پیوند آمده
1 ماییم و نیم جان و جهانی و نیمجو جان از برایِ می که ستاند زما گرو
2 ای یار اگر نداری طاقت گریز کن چون از مصافِ عشق برآمد غریو و غو
1 بر دست چون بود می و صبح و کنار کشت با دوستان همدم و یاران خوش جهشت
2 گر بشنوی وگرنه به احکام معنوی اینک کنار کوثر و اینک در بهشت
1 به گدایان نرسد شاه سواری کردن عاقلان را نرسد شیفته کاری کردن
2 نه چو حلاجی انا الحق نتوانی گفتن نه خدایی لمن الملک نیاری کردن
1 روی مخوانش که می چکد عرق از وی برگِ گل است آن نشسته بر ورقش خَوی
2 هر که چنین صورتی بدید محال است کاتشِ تشویش بر دلش ننهد کی