شب غم، بی جمالش، ساغر، از جویای تبریزی غزل 815

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

شب غم، بی جمالش، ساغر، اخگر بود در دستم

1 شب غم، بی جمالش، ساغر، اخگر بود در دستم ز هر موجی قدح بال سمندر بود در دستم

2 سر و سامان دلجمعی است بی سامانی دنیا پریشان بوده ام تا همچو گل زر بود در دستم

3 من و می بی تو خوردن وانگهی لاف مسلمانی؟ پیاله بی جمالت، کافرم گر بود در دستم

4 خوشا روزی که گلچین بهار وصل او بودم هوا گریان و گل خندان و ساغر بود در دستم

5 عجب نبود اگر چون روز روشن شد شب وصلش که جام باده جویا مهر انور بود در دستم

عکس نوشته
کامنت
comment