بود جمله لطف آن زنخدان ساده از جامی غزل 269

بود جمله لطف آن زنخدان ساده

1 بود جمله لطف آن زنخدان ساده ولی باشد آن غبغب از وی زیاده

2 نه غبغب بلورینه جامیست گویی نهاده در او سیبی ازسیم ساده

3 همانا کزان عارض آب لطافت تراویده زیر زنخدان ستاده

4 چو گردابی آمد ز طوفان فتنه دراو صد دل آشنایان فتاده

5 زلالیست گرد آمده زابر رحمت دوصد تشنه جان از تمناش داده

6 چو طوقیست از سیم کش هرکه دیده به طوق غلامیش گردن نهاده

7 چه سان سر کشد جامی از طوق شوقش که مسکین چو قمری بدان طوق زاده

عکس نوشته
کامنت
comment