حربهٔ مردم فلاخن از ملک‌الشعرا بهار منظومه‌ 4

ملک‌الشعرا بهار

آثار ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

حربهٔ مردم فلاخن بود و سنگ

1 حربهٔ مردم فلاخن بود و سنگ دیو را گرزگران ابزار جنگ

2 چون که دیو از آدمی گشتی ستوه جانب آتش‌فشان جستی به کوه

3 شامگاهان کآدمیزاد دلیر خفتی وگشتی دل از پیکار سیر

4 تاختی ز آتش‌فشان دیو دژم بیم دادی خفتگان را دم بدم

5 ور شدی دوشیزه‌ای از بیشه دور ره زدی دیوش به هنگام عبور

6 کودکان را بردی از آغوش مام در درون مادران جستی مقام

7 بود نام ماده اهربمن‌، پری شهربانوی بتان در دلبری

8 قامتی چون خیزران تافته تار زلفان حلقه حلقه بافته

9 جنگ دیو و آدمی چاره‌ساز شد در آن عهد کهن دور و دراز

10 این‌جدال‌از هند و سند وسیستان رفت تا خوارزم و بلخ و بامیان

11 دیو و غول و جن و همزاد و پری با همه دانایی و افسونگری

12 در میانشان دشمنی بود از قدیم کارشان زین دشمنی نامستقیم

13 ماده دیوان بدتر از دیوان نر کارشان‌ فسق‌ و فساد و کذب‌ و شر

14 اهل فن و جادو و کوک و کلک غیبت و غمازی و فیس و بزک

15 نره دیوان زن‌پرستی کارشان عشق زن سرمایهٔ بازارشان

16 هیکل زن قبلهٔ آدابشان رمزی از مقصوره و محرابشان

17 چشم‌ها چون دو سیه مار دژم از دو جانب سر درآورده بهم

18 طره‌ چون‌ شب‌،‌ غره‌ چون‌ صبح‌ شباب تن چو نور نقره‌فام ماهتاب

19 چون درآمد جیش دهیوپد به‌ بلخ کام دیوان از هزیمت گشت تلخ

20 بود جای آن صنم بر مرز چین وز فراق شوی در سوک و انین

21 شد پری بانو به لشکر پیشرو لشکری از جنیان آورد نو

22 خیل تهمورث به ترکستان رسید رزمگاهی بس بزرگ آمد پدید

23 بسته بر گردونه دیو نابکار گشته ز نیاوند برگردون سوار

24 بر تن او جوشنی از چرم شیر نیزه درکف‌ تاخت در میدان دلیر

25 موی سر آمیخته با موی‌ ریش بر سرش تاجی ‌چو شاخ گاومیش

26 عارضش تابنده در ریش سیاه همچو از ابر سیه‌، یک‌ نیمه‌ ماه

27 نور مردی از جبینش تافته قلب‌ها از نعره‌اش بشکافته

28 سرفراز از مردی و آزادگی دلکش و رعنا به عین سادگی

29 هر که‌ دیدی آن جمال و زیب و فر فتنه گشتی بر چنان بالا و بر

30 آدمی گفتی فری بر خالقش ور پری دیدیش گشتی عاشقش

31 پس پری بانو بدید آن شاه را پیش او اهریمن گمراه را

32 کرده بر بینیش ز ابریشم مهار بند گردون بر دو کتفش استوار

33 شد نهٔکدل‌،‌ بلکه صد دل شیفته شعله سر زد زان دل نشکیفته

34 در زمان فرمان‌ به ترک جنگ کرد جانب بنگاه خویش آهنک کرد

35 نیزه برکف‌، شهریار کینه‌خواه تاخت باگردونه گرد حربگاه

36 چون به‌ نزدیک‌ صف‌ دیوان رسید دیو وارون نعره از دل برکشید

37 کای پریزادان و دیوان‌، الامان ز آدمی گشتم غریوان‌، الامان

38 پادشاهی بسته‌ام‌، یادم کنید بندیم‌، زین بند آزادم کنید

39 دیوزادان آمدند اندر خروش در سپاه جنیان افتاد جوش

40 شد پری بانو ازین معنی خبر داد فرمان تا نجنبد یک نفر

41 اهرمن را شاه بینی برکشید سوی خیل خویشتن اندر کشید

42 تازیانه بر سر و رویش نواخت بیخ نیزه بر دو پهلویش نواخت

عکس نوشته
کامنت
comment