-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بود قطران نکته دانی سحرساز قطره ای از کلک او دریای راز
2 بهر دریا بخشش فضلون لقب گفت مدحی سر به سر فضل و ادب
3 طبع فضلون چون بر آن اقبال کرد دامنش از مال مالامال کرد
4 روز دیگر مدحت او را بخواند ضعف اول سیم و زر بر وی فشاند
5 همچنین روز دگر این کار کرد روزها این کار را تکرار کرد
6 شد ز بس تضعیف چندان آن صله که به تنگ آمد ازانش حوصله
7 چون درآمد شب چو برق از جای جست وز حریم فضل فضلون بار بست
8 بامدادانش طلب کرد و نیافت گفت مسکین روی ازین دولت بتافت
9 بودیم تا دست بر بذل درم با ویم این بود دستور کرم
10 لیکن او را تاب این بخشش نبود در سفر زین آستان کوشش نمود