1 پادشه ملک صباحت که بود هم به صفا پادشه وهم به نام
2 گلبن گلزار سیادت که داشت سرو حسد بر قد آن خوشخرام
3 ناگهش ایام ز بامی فکند راست چو مهر از فلک نیلفام
4 وز پی سال اجلش عقل گفت پادشه حسن فتاده ز بام
1 هرگز از زلف کجت بیپیچ و تابی نیستم صید این دامم از آن بیاضطرابی نیستم
2 گرچه هستم در بهشت وصل ای حوری نژاد چون قرینم با رقیبان بیعذابی نیستم
1 بهر تسخیر دلم پادشهی تازه رسید فکر خود کن که سپه بر در دروازه رسید
2 عشق زد بر در دل نوبت سلطان دگر کوچ کن کوچ که از صد طرف آوازه رسید
1 بخت چون بر نقد دولت سکهٔ اقبال زد بخت چون بر نقد دولت سکهٔ اقبال زد
2 جسم خاکی شد سپند و بستر آتش آن زمان کان گران تمکین در این مضطرب احوال زد