- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن که شد تا حشر لازم صبر در هجران او مرگ بر من کرد آسان درد بی درمان او
2 من که بی او زنده تا یک روز دیگر نیستم چون نباشم تا ابد در دوزخ حرمان او
3 دارم اندر پیش از دوری ره مشکل که هست در عدم ماوا گرفتن منزل آسان او
4 من گریبان چاکم از یکروزه هجران وای اگر تا ابد کوته بماند دستم از دامان او
5 روشن از سوز وداعم شد که میماند به دل تا قیامت آرزوی قامت فتان او
6 کاش بردی همره خویشم که گردانیدمی در بلاهای سفر خود را بلاگردان او
7 جان بزور صبر میبرد از فراقش محتشم یاد خلق و خوی آن مه شد بلای جان او