1 شکیبایی بود کار دلم، با گرمی خویی نمی گردد کباب من، ز پهلویی به پهلویی
2 سری آن زلف دارد با کف پای نگارینش رخ اخلاص می ساید، به آتشخانه هندویی
1 آمد سحر ز کوی تو دامن کشان صبا اهدی السّلام منک عَلی تابع الهدا
2 جز عشق هر چه هست ضلال است و گمرهی از بنده راه راست، ز عشق است تا خدا
1 باشد رگ هر برگ چمن، دام هوسها رشک است به آزادی مرغان قفسها
2 کوتاهی پرواز بود لازم هستی پیچیده به بال و پر ما، تار نفسها
1 ساقی قدحی در ده، از خود بستان ما را مستانه بگو رمزی، بگشای معمّا را
2 ظلمتکدهٔ عاشق، زان چهره منوّر کن تا چند به روز آرم تاریکی شبها را