1 از جهل بود زیره به کرمان بردن یا قطره به نزد آب عمّان بردن
2 لکن چو مروّت است فرمود خرد پای ملخی نزد سلیمان بردن
1 مقصود میان من و تو پنهان است دل را سببی هست که سرگردان است
2 زینجا که منم حدیث بس دشوار است زآنجا که قبول تست بس آسان است
1 من خاک تو در چشم خرد می آرم عذرت نه یکی نه ده که صد می آرم
2 سر خواسته ای به دست کس نتوان داد می آیم و بر گردن خود می آرم
1 با هر درمم اگر دو صد بدره بود با مهر کرامت تو یک ذرّه بود
2 گر کفر همه وجود در من باشد با بحر عنایت تو یک قطره بود