روی تو شد صبح جان زلف از جهان ملک خاتون غزل 881

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

روی تو شد صبح جان زلف تو شد شام دل

1 روی تو شد صبح جان زلف تو شد شام دل شام نگویم ورا هست کنون دام دل

2 کام دلم تلخ شد از شب هجران او آن بت دلجو نداد یک نفسم کام دل

3 سنگ جفایت مزن بر دل مسکین من تا ز غم هجر تو بشکندم جام دل

4 با همه سودای من کز سر زلف تو هست در سر من ای پسر پخته نشد خام دل

5 تا بودم در جهان نام و نشان از غمت تا به کجا می رسد با تو سرانجام دل

6 در غمت آغاز عشق هست به نامم چنین وصل توأم کام جان روی تو آرام دل

7 دل شد و جان در غمت رفت به باد هوا نیست مرا در جهان ای دل و جان نام دل

عکس نوشته
کامنت
comment