1 تا بر سپهر از زر انجم بود نشان دست در نثار تو بادا درم فشان
2 این که در ترقی کار تو بس که هست ذات تو را بهر سر مو صد نشان ز شان
3 بر صاف سلسبیل کشان طعنه میزنند از دردجرعه کرمت چاشنی چشان
4 عدلت ز عدل کسری و کی میبرد سبق به ذلت ز بذل حاتم طی میدهد نشان
5 نطق سفیه گفت تو را بارگه نشین دل بر دهن زدش که بگو پادشه نشان
6 از زر فشانی تو ره درگهت شده ممتاز بر زمین چو بر افلاک کهکشان
7 زان عهد یاد باد که بیباده محتشم میشد خوشان ز خوش دلی خدمت خوشان
دیدگاهها **