1 بعهدهای گذشته امین من آن بود که شعر خوانم بر آنکه سیم بستانم
2 بقحط سالی افتادم از هنرمندان که گربیان کنم آنرا بشرح نتوانم
3 اگر بیابم آنرا که شعر دریابد بدو دهم صلتی تا سخن بروخوانم
1 خود ترا عادت دلداری نیست کار تو جز که دل آزاری نیست
2 چشم تو تا که چنین ریزد خون هیچ باکیش ز بیماری نیست
1 خورشید غلام رای درخشندهٔ تست هر کوست خداوند هنر بندهٔ تست
2 جویای کمالند بجان اهل هنر و آنگاه بجان کمال جویندهٔ تست
1 باد نوروزی ره بستان گرفت دست عاشق دامن جانان گرفت
2 نو عروسان چمن را دست ابر پای تا سر در در و مرجان گرفت