1 بعهدهای گذشته امین من آن بود که شعر خوانم بر آنکه سیم بستانم
2 بقحط سالی افتادم از هنرمندان که گربیان کنم آنرا بشرح نتوانم
3 اگر بیابم آنرا که شعر دریابد بدو دهم صلتی تا سخن بروخوانم
1 دلم در آرزوی عشق روی جانانست بعشق می نرسم این همه بلا زانست
2 همه ازین سوی عشقست هر چه رنج و بلاست چو جان بعشق گروکشت کار اسانست
1 ز رویت دسته گل می توان کرد ز زلفت شاخ سنبل می توان کرد
2 ز قدّ چفتۀ من در ره عشق بر آب دیده ام پل می توان کرد
1 سوز عشقت جگر همی سوزد تاب رویت نظر همی سوزد
2 تو چه دانی ؟که آتش رخ تو نظر اندر بصر همی سوزد