1 من بودم و شمع و ساغر یک من و دوست محروم می و شمع میان من و دوست
2 رازی که ز جان و دل نهفتم امروز شد فاش به شهر از دهن دشمن و دوست
1 بی نام تو نقش سکه وارون گردد بی یاد تو کام خطبه خوان خون گردد
2 زیبد که زبان خاطب الکن گردد تا وضع زبان و دل دگرگون گردد
1 تا نگویی که مرا بی تو شکیبایی هست یا دل غمزده را طاقت تنهایی هست
2 نی مپندار که از دوری روی تو مرا راحت زندگی و لذت برنایی هست
1 ای جمال تو رونق گلزار بنده زلف تو نسیم بهار
2 زلف مشکین به گرد روی نکوت چون بر اطراف آفتاب غبار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به