1 من بودم و شمع و ساغر یک من و دوست محروم می و شمع میان من و دوست
2 رازی که ز جان و دل نهفتم امروز شد فاش به شهر از دهن دشمن و دوست
1 آن دل که جو جانش داشتم نیست صبری که بر او گماشتم نیست
2 زلف تو ز درج سینه دل بربود لابد چو نگه نداشتم نیست
1 یا آن دل گم گشته به من باز رسانید یا جان ز تن رفته به تن باز رسانید
2 یا جان بستانید زمن دیر مپائید یا یار مرا زود به من باز رسانید
1 وقت طرب رسید که مشاطه بهار آراست نوعروس چمن را به صد نگار
2 گلگونه زد ز لاله رخ باغ و راغ را وز سبزه وسمه کرد بر ابروی جویبار