بود مجنونی بنیشابور از عطار نیشابوری مصیبت نامه 5

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

بود مجنونی بنیشابور در

1 بود مجنونی بنیشابور در زو ندیدم در جهان رنجورتر

2 محنت و بیماری ده ساله داشت تن چو نالی و زفان بی ناله داشت

3 سینه پر سوز و دل پر درد او لب بخون برهم بسی میخورد او

4 آنچه در سرما و در گرما کشید کی تواند کوه آن تنها کشید

5 نور از رویش بگردون میشدی هر نفس حالش دگرگون میشدی

6 زو بپرسیدم من آشفته کار کاین جنونت از کجا شد آشکار

7 گفت یک روزی درآمد آفتاب درگلویم رفت و من گشتم خراب

8 خویشتن را کردهام زان روز گم گم شود هر دو جهان زان سوز گم

9 بر سر او رفت در وقت وفات نیک مردی گفتش ای پاکیزه ذات

10 این زمان چونی که جان خواهی سپرد گفت آنگه تو چه دانی و بمرد

11 گر ز کار افتادگی گویم بسی تا نیفتد کار کی داند کسی

عکس نوشته
کامنت
comment