خوش آنکه بود ز تو خانه ام پریخانه از جامی غزل 437

خوش آنکه بود ز تو خانه ام پریخانه

1 خوش آنکه بود ز تو خانه ام پریخانه کجا شدی که شدم بی رخ تو دیوانه

2 ز آشنایی عشقت چه حاصل است مرا جز آنکه گشته ام از صبر و هوش بیگانه

3 حدیث وصل تو هر شب ز هوش می بردم به خواب می کشد آری سماع افسانه

4 به اوج کنگره وصل چون کند پرواز چنین که شمع زد آتش به بال پروانه

5 خبر مپرس ز پیمان زهد رندی را که داد دست ارادت به دست پیمانه

6 ز زلف دلکش تو گرچه ماند جامی دور سری ز تیغ بلا شاخ شاخ چون شانه

7 روانه می کند از چشم درفشان هر دم جواهر خدمات نیازمندانه

عکس نوشته
کامنت
comment