بود چو زهر رقیب ار بیاورد از آشفتهٔ شیرازی غزل 739

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

بود چو زهر رقیب ار بیاورد شکرم

1 بود چو زهر رقیب ار بیاورد شکرم اگر تو زهر دهی نوشم و شکر نخورم

2 مکن دریغ زمن ای کمان ابرو تیر که عمرهاست که من پیش غمزه ات سپرم

3 مرا که روز و شبان بی جمال تست یکی به آفتاب چه حاجت بود و یا قمرم

4 بشست نقش دو عالم زآب دیده سرشک ولی نرفت خیال جمالت از نظرم

5 درخت شادی دوران نداد بر جز غم هم ارغم از تو بود شادیست غم نخورم

6 زسوز ناله بلبل خبر نبود مرا گذر فتاد بگلزار نوبت سحرم

7 زخویش بیخبرم آنچنان و غرق شهود که گاه گاه زشوقت بخویش مینگرم

8 مگر شود دل عطشان زلعل تو سیرآب که ریخت چشمه خضرم بکام و تشنه ترم

9 اگرچه بیخبرم کرده ذوق مستی عشق گمان مدار تو زاهد چو خویش بیخبرم

10 حدیثی از گل رویت بعندلیبان گفت زبان سوسن آزاد از قفا ببرم

11 حجاب ما و تو این هستی است و خودبینی خوشا دمی که من این پرده را بخود بدرم

12 بریده دست من آشفته دهر از همه جا مگر که دست بدامان مرتضی ببرم

عکس نوشته
کامنت
comment