بود همچون بوم زاغی روز کور از جامی هفت اورنگ 43

بود همچون بوم زاغی روز کور

1 بود همچون بوم زاغی روز کور جا گرفته بر لب دریای شور

2 بودی از دریای شور آبشخورش دادی آن شورابه طعم شکرش

3 از قضا مرغی حواصل نام او حوصله سر چشمه انعام او

4 سایه دولت به فرق او فکند نامدش شورابه دریا پسند

5 گفت پیش آی ای ز شوری در گله کآب شیرینت دهم از حوصله

6 گفت ترسم کآب شیرین چون چشم طعم آب شور گردد ناخوشم

7 زآب شیرین مانم و باشد نفور طبع من ز آبشخور دریای شور

8 بر لب دریا نشسته روز و شب در میان هر دو مانم تشنه لب

9 به که سازم هم به آب شور خویش تا نیاید رنج بی آبیم پیش

عکس نوشته
کامنت
comment