-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بود همچون بوم زاغی روز کور جا گرفته بر لب دریای شور
2 بودی از دریای شور آبشخورش دادی آن شورابه طعم شکرش
3 از قضا مرغی حواصل نام او حوصله سر چشمه انعام او
4 سایه دولت به فرق او فکند نامدش شورابه دریا پسند
5 گفت پیش آی ای ز شوری در گله کآب شیرینت دهم از حوصله
6 گفت ترسم کآب شیرین چون چشم طعم آب شور گردد ناخوشم
7 زآب شیرین مانم و باشد نفور طبع من ز آبشخور دریای شور
8 بر لب دریا نشسته روز و شب در میان هر دو مانم تشنه لب
9 به که سازم هم به آب شور خویش تا نیاید رنج بی آبیم پیش