- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بود مجنونی عجب نه سر نه بن کز جنون گستاخ میگفتی سخن
2 زاهدی گفتش که ای گستاخ مرد این مگوی و گرد گستاخی مگرد
3 بس خطاست این ره که میجوئی مجوی هم روا نیست اینچه میگوئی مگوی
4 گفت ایزد چون مرا دیوانه خواست هرچه آن دیوانه گوید آن رواست
5 گر سخنهای خطا باشد مرا چون نیم عاقل روا باشد مرا
6 هیچ عاقل را نباشد یارگی کو بپردازد دلی یکبارگی
7 با جنون از بهر او در ساختم تادلم یکبارگی پرداختم
8 عاقلان را شرع تکلیف آمدست بیدلان را عشق تشریف آمدست
9 تو برو ای زاهد و کم گوی تو مرد نفسی زر طلب زن جوی تو
10 بیدلان را با زر و با زن چکار شرع را و عقل را با من چکار