- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بود مجنونی عجب در کوه سار با پلنگان روز و شب کرده قرار
2 گاه گاهش حالتی پیدا شدی گم شدی در خود کسی کانجا شدی
3 بیست روز آن حالتش برداشتی حالت او حال دیگر داشتی
4 بیست روز از صبح دم تا وقت شام رقص میکردی و برگفتی مدام
5 هر دو تنهاییم و هیچ انبوه نه ای همه شادی و هیچ اندوه نه
6 گر بمیرد هر که را با اوست دل دل بدو ده دوست دارد دوست دل
7 هرک از هستی او دلشاد گشت محو از هستی شد و آزاد گشت
8 شادی جاوید کن از دوست تو تا نگنجد هیچ کل در پوست تو