- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بود مجنونی همه در دشت گشت گاه گاهی سوی شهر آمد ز دشت
2 چون رسیدی سوی شهر آن بیخبر خوش باستادی و میکردی نظر
3 صد هزاران خلق بودی پیش و پس میدویدندی همه سر پر هوس
4 او نظر میکردی استاده خموش خیره گشتی زان همه جوش و خروش
5 چون باستادی چنان روزی تمام سیر گشتی هم ز خاص و هم ز عام
6 نعرهٔ کردی و در جستی ز جای وز سر حیرت بگفتی وای وای
7 وای هم از دبه هم از دبه گر هست چندین دبه میآرد دگر
8 این چنین خواهد شدن گر حبهٔ میخرد آن را که باید دبهٔ
9 می مزن از دبه و زنبیل لاف گر سلیمانی برو زنبیل باف
10 کار کن مخلص شو از غش و عیوب زانکه بر دبه نیاید درز خوب
11 تو شتر مرغ رهی نه بندهٔ دبه در پای شتر افکندهٔ
12 جملهٔ عالم پر از تعجیل تست دبدبه از دبه و زنبیل تست
13 نرسد از تو گردهٔ آسان بکس جان بدادی وندادی نان بکس
14 گر چه از خود مینیاسائی دمی می نیاسائی ز کار خود همی
15 دین زردشتی گرفتی پیش در نیست این دین محمد ای پسر