1 ای بوده در آنچه بوده و هست و بوَد معبود بر آن چه بوده و هست و بود
2 هر موجودی که هست فانی گردد هستی تو هر آن چه بوده و هست و بود
1 کرده بیهوشم خیال آن دو چشم میپرست همتی ای بادهپیمایان که کارم شد ز دست
2 بر سر مال جهان سودای درویش و غنی دست چون بر هم دهد؟ این تنگچشم، آن تنگدست
1 در جلوهگری چون تو کسی یاد ندارد نادر بود آن شیوه که استاد ندارد
2 بی سعی تو گیراست خیال سر زلفت این دام روان حاجت صیاد ندارد