- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در ده ما بود برنایی چو ماه اوفتاد آن ماه یوسفوش به چاه
2 در زبر افتاد خاک او را بسی عاقبت ز آنجا بر آوردش کسی
3 خاک بر وی گشته بود و روزگار با دو دم آورده بودش کار و بار
4 آن نکو سیرت محمد نام بود تا بدان عالم ازو یک گام بود
5 چون پدر دیدش چنان، گفت ای پسر ای چراغ چشم وای جان پدر
6 ای محمد، با پدر لطفی بکن یک سخن گو، گفت آخر کو سخن
7 کو محمد، کو پسر، کو هیچ کس این بگفت و جان بداد، این بود و بس
8 درنگر ای سالک صاحب نظر تا محمد کو و آدم، درنگر
9 آدم آخر کو و ذریات کو نام جزویات و کلیات کو
10 کو زمین، کو کوه و دریا، کو فلک کو پری، کو دیو و مردم ،کو ملک
11 کو کنون آن صد هزاران تن زخاک کو کنون آن صد هزاران جان پاک
12 کو به وقت جان بدادن پیچ پیچ کو کسی، کو جان و تن، کو هیچهیچ
13 هر دو عالم را و صد چندان که هست گر بسایی و ببیزی آنک هست
14 چون سرای پیچ پیچ آید ترا با سر غربال هیچ آید ترا