در دلم بگذشت و چشمم اشک از سلیم تهرانی غزل 280

سلیم تهرانی

آثار سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

در دلم بگذشت و چشمم اشک بی‌تابانه ریخت

1 در دلم بگذشت و چشمم اشک بی‌تابانه ریخت زاهدی را گویی از کف سبحهٔ صد دانه ریخت

2 خانه ام با سوختن خو کرده، گویا روزگار رنگ این ویرانه از خاکستر پروانه ریخت

3 دست عقل از حلقه ی آشفتگانم دور کرد همچو مویی کز سر زلف بتان از شانه ریخت

4 از سر دنیا دل من خوشی به آسانی گذشت مشت خاکی گویی از دامان این دیوانه ریخت

5 نیست ممکن کز سرشک دیده، دل رامم شود چند بتوان در ره مرغ هوایی دانه ریخت

6 چشم مست او نگاهی کرد سوی من سلیم در بن هر موی من پنداشتی پیمانه ریخت

عکس نوشته
کامنت
comment