- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بود در شهر هری، بیوه زنی کهنه رندی، حیلهسازی، پرفنی
2 نام او، بیبی تمیز خالدار در نمازش، بود رغبت بیشمار
3 با وضوی صبح، خفتن میگزارد نامرادان را بسی دادی مراد
4 کم نشد هرگز دواتش از قلم بر مراد هرکسی، میزد رقم
5 در مهم سازی اوباش و رنود دائما، طاحونهاش در چرخ بود
6 از ته هر کس که برجستی به ناز میشدی فیالحال، مشغول نماز
7 هرکه آمد، گفت: بر من کن دعا او به جای دست، برمیداشت پا
8 بابها مفتوحة للداخلین رجلها، مرفوعة للفاعلین
9 گفت با او رندکی، کای نیک زن حیرتی دارم، درین کار تو من
10 زین جنابتهای پیدرپی که هست هیچ ناید در وضوی تو شکست
11 نیت و آداب این محکم وضو یک ره از روی کرم، با من بگو
12 این وضو از سنگ و رو محکمتر است این وضو نبود، سد اسکندر است