-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در لطف بود گل ز تو افزون نه و هرگز یا سرو چو بالای تو موزون نه و هرگز
2 گردد خجل از روی تو خورشید فلک روز شب با تو برآید مه گردون نه و هرگز
3 سر در خم زلف تو بود خلق جهان را باشد کس ازین سلسله بیرون نه و هرگز
4 خونریز مرا کن به غم خویش حواله تیغت سزد آلوده بدین خون نه و هرگز
5 فردا که فتد کار به میزان عدالت چربد ز غم من غم مجنون نه و هرگز
6 دارم به دل از مار سر زلف تو زخمی بهتر شود این زخم به افسون نه و هرگز
7 عهد تو و جامی ز ازل تا ابد آمد هرگز شود این عهد دگرگون نه و هرگز