در لطف بود گل ز تو افزون نه و هرگز از جامی غزل 177

در لطف بود گل ز تو افزون نه و هرگز

1 در لطف بود گل ز تو افزون نه و هرگز یا سرو چو بالای تو موزون نه و هرگز

2 گردد خجل از روی تو خورشید فلک روز شب با تو برآید مه گردون نه و هرگز

3 سر در خم زلف تو بود خلق جهان را باشد کس ازین سلسله بیرون نه و هرگز

4 خونریز مرا کن به غم خویش حواله تیغت سزد آلوده بدین خون نه و هرگز

5 فردا که فتد کار به میزان عدالت چربد ز غم من غم مجنون نه و هرگز

6 دارم به دل از مار سر زلف تو زخمی بهتر شود این زخم به افسون نه و هرگز

7 عهد تو و جامی ز ازل تا ابد آمد هرگز شود این عهد دگرگون نه و هرگز

عکس نوشته
کامنت
comment