بود در کاریز از عطار نیشابوری منطق‌الطیر 68

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

بود در کاریز بی‌سرمایه‌ای

1 بود در کاریز بی‌سرمایه‌ای عاریت بستد خر از همسایه‌ای

2 رفت سوی آسیا و خوش بخفت چون بخفت آن مرد حالی خر برفت

3 گرگ آن خر را بدرید و بخورد روز دیگر بود تاوان خواست مرد

4 هر دو تن می‌آمدند از ره دوان تا بنزد میر کاریز آن زمان

5 قصه پیش میر برگفتند راست زو بپرسیدند کین تاوان کراست

6 میر گفتا هرک گرگ یک تنه سردهد در دشت صحرا گرسنه

7 بی شک این تاوان برو باشد درست هردو را تاوان ازو بایست جست

8 با رب این تاوان چه نیکو می‌کند هیچ تاوان نیست هرچ او می‌کند

9 بر زنان مصر چون حالت بگشت زانک مخلوقی به دیشان برگذشت

10 چه عجب باشد که بر دیوانه‌ای حالتی تابد ز دولت خانه‌ای

11 تا در آن حالت شود بی‌خویش او ننگرد هیچ از پس و از پیش او

12 جمله زو گوید، بدو گوید همه جمله زو جوید، بدو جوید همه

عکس نوشته
کامنت
comment