خیالی بود یارب دوش یا در خواب می‌دیدم از جامی غزل 655

خیالی بود یارب دوش یا در خواب می‌دیدم

1 خیالی بود یارب دوش یا در خواب می‌دیدم که رویش در نظر بر کف شراب ناب می‌دیدم

2 به اکسیر سعادت یافتم آخر بحمدالله وصالش را که همچون کیمیا نایاب می‌دیدم

3 چه حاجت بود شمع افروختن در بزم او یارب چو از عکس رخش عالم همه مهتاب می‌دیدم

4 به داغ نامرادی جان و دل می‌سوخت دشمن را چو خود را بر مراد خاطر احباب می‌دیدم

5 بسی بر خاک سودم پیش پای ساقی از مستی سری کش سجده‌گه در گوشهٔ محراب می‌دیدم

6 به آب زندگی پی برد زاقبال وصال او دلی کز آتش مهجوریش در تاب می‌دیدم

7 جهانی جان همی‌دادند بهر جرعه‌ای اما ز جامش جامی لب‌تشنه را سیراب می‌دیدم

عکس نوشته
کامنت
comment