امید بود که یار از سر از جهان ملک خاتون غزل 676

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

امید بود که یار از سر وفا نرود

1 امید بود که یار از سر وفا نرود به جان خسته دلان بیش ازین جفا نرود

2 اگرچه لعل لبت خون ما نهان می ریخت ز چشم مست تو باید که بر ملا نرود

3 دلم برفت به یغمای آن دو چشم و دو زلف چو مست و کافر و بی دین بود چرا نرود

4 چنین که زلف تو بر روی چون مه آشفتست نسیم مشک تتاری بگو کجا نرود

5 گمان نبود دلم کاو وفا کند با من عزیز من نظر دوستان خطا نرود

6 سلام من که رساند بدان نگار شبی چو در حریم وصالش بجز صبا نرود

7 صبا زمین ادب را ببوس و خدمت کن بجز دعات بگو بر زبان ما نرود

8 مریض عشق تو شد در جهان دلم باری یقین طبیب دل من که بی دوا نرود

9 اگر به لطف نوازی دل حزین مرا گدا ز درگه لطف تو پادشا نرود

عکس نوشته
کامنت
comment