-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آهوی او که بود بیشه دل صیدگهش میگدازد جگر شیر ز طرز نگهش
2 از بدآموزی آن غمزه نمیگردد سیر ناز کافتاده به دنبالهٔ چشم سیهش
3 دو جهان گشته به حسنی که اکر در عرصات به همان حسن درآید گذرند از گنهش
4 مه جبینی ز زمین خاسته کز قوت حسن پنجه در پنجهٔ خورشید فکند است مهش
5 وای بر ملک دل و دین که شد آخر ز بتان نامسلمان پسری فتنهگری پادشهش
6 چکند گر نکند خانهٔ مردم ویران پادشاهی که به جز فتنه نباشد سپهش
7 محتشم در گذر آن چشم که من دیدم دوش جبرئیل ار گذرد میزند از غمزه رهش