بر سر کوی مغان بس بود این مرتبه‌ام از جامی غزل 624

بر سر کوی مغان بس بود این مرتبه‌ام

1 بر سر کوی مغان بس بود این مرتبه‌ام که نهادند لقب دردکش مصطبه‌ام

2 گر کند همدمت ای ماه مرا کوکب بخت شاه سیار خجالت برد از کوکبه‌ام

3 من چو زر پاک عیارم به وفایت که مزن هردم از سنگ جفا بر محک تجربه‌ام

4 کس نبیند پس ازین روز خوش ار زان که کنند بر همه خلق جهان بخش غم یک‌شبه‌ام

5 باده از مشربه زر به شه ارزانی باد بویی از مشرب رندان به از آن مشربه‌ام

6 دبه خالی‌ست مزن دست بر آن ای خواجه که ز جا می‌نبرد صدمت این دبدبه‌ام

7 جامی از بخت سیه نیست جز اینم هوسی که کشد پهلوی آن دانه در چون شبه‌ام

عکس نوشته
کامنت
comment