- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دی که بود آن کافر سرکش که ترکش بسته بود تیر مژگان در کمان ابروان پیوسته بود
2 یک دل اندر برنبینم مردم نظاره را کش نه آن ابرو کمان از تیر مژگان خسته بود
3 خرمن تقوی و صبر اهل دل سالم نجست زآتشی کز نعل سم بادپایش جسته بود
4 رشته ها بود از رگ جان ها مهیا هر طرف توسنش را چون عنان از سرکشی بگسسته بود
5 شد دلم صد شاخ و با هر یک جدا پیوند یافت شاخ ریحان ترش کز برگ نسرین رسته بود
6 او گذشت از ما و ما ماندیم حیران چون کنیم مرکب او تند و ما را بارگی آهسته بود
7 دید جامی ناگهان آن شکل شهرآشوب و رفت آن که روزی چند از سودای خوبان رسته بود