- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بود آن دیوانهٔ عالی مقام خضر با او گفت ای مرد تمام
2 رای آن داری که باشی یار من گفت با تو برنیاید کار من
3 زانک خوردی آب حیوان چند راه تا بماند جان تو تا دیرگاه
4 من در آنم تا بگویم ترک جان زانک بی جانان ندارم برگ آن
5 چون تو اندر حفظ جانی مانده من به تو هر روز جان افشانده
6 بهتر آن باشد که چون مرغان ز دام دور میباشیم از هم والسلام