بود آن دیوانهٔ از عشق مست از عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

بود آن دیوانهٔ از عشق مست

1 بود آن دیوانهٔ از عشق مست کرد بر بالای خاکستر نشست

2 هر زمانی باز میخندید خوش استخوانی باز میرندید خوش

3 سایلی گفتش که هین برگوی حال گفت درخون گشتهام هفتاد سال

4 تا مرا بر روی خاکستر نشاند چون سگم با استخوان بردر نشاند

5 گرچه چون سگ نیست ره سوی ویم خوشدلم چون هم سگ کوی ویم

6 یک اضافت گر ازو حاصل کنی جان خود را تا ابد کامل کنی

عکس نوشته