- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بود آن دیوانهٔ از عشق مست کرد بر بالای خاکستر نشست
2 هر زمانی باز میخندید خوش استخوانی باز میرندید خوش
3 سایلی گفتش که هین برگوی حال گفت درخون گشتهام هفتاد سال
4 تا مرا بر روی خاکستر نشاند چون سگم با استخوان بردر نشاند
5 گرچه چون سگ نیست ره سوی ویم خوشدلم چون هم سگ کوی ویم
6 یک اضافت گر ازو حاصل کنی جان خود را تا ابد کامل کنی