- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بود آسودگی در اضطراب از چشم بیتابم چو نبض خسته دایم در طپش باشد رگ خوابم
2 مرا دل کندن از صهبا کم از جان کندنی نبود در اعضا ریشه دارد از رگ تلخی می نابم
3 ز مستی رتبهٔ جمشید باشد بینوایان را بود تختم بساط خاک تا در عالم آبم
4 ز جوش گریه در شبهای هجران چشم آن دارم که چون خاشاک بردارد زجای خویش سیلابم
5 کنم بی شکرین لعل تو گر پیمانه پیمایی رگ تلخی زبان مار گردد در می نابم
6 مرا یاد بناگوشی چنین در تاب و تب دارد کمند صید دل گردیده جویا موج مهتابم