1 بسال هفتصد و بیست و دو بود از هجرت شب یکشنبه و از ماه محرم شده چار
2 کز قضای ازلی شیخ جهان صدرالدین از سر خاک بدر رفت سوی دار قرار
1 ایدل ار خواهی گذر برگلشن دارالبقا جهد کن کز پای خود بیرون کنی خار هوا
2 ور نمیخواهی که پای از راه حق یکسو نهی دست زن در عروه و ثقای شرع مصطفی
1 ایدل غافل بدان کاحوال عالم هیچ نیست پیش زخم حادثات دهر مرهم هیچ نیست
2 چون ز شادی کس نیابد در همه روی زمین زیر طاق آسمان گوئی که جز غم هیچ نیست
1 صبح صادق بیرق نور از افق چون برکشید خسرو سیارگان از باختر لشکر کشید
2 شاه ترک از باختر با تیغ زرین حمله کرد رای هند از رأی او رایت سوی خاور کشید