1 بالات بود بسان سروان بهشت با خال تو خال حور فردوسی زشت
2 رضوان که همی عنبر زلف تو سرشت یک نقطه همی چکید و بستوده بهشت
1 هم مساعد یار دارم هم مساعد روزگار بخت با من سازگار و یار با من سازگار
2 لیکن از گفتار بدگویان من دور است دوست لیکن از کردار بدخواهان ز من فرداست یار
1 بود محال مرا داشتن امید محال به عالمی که نباشد همیشه بر یک حال
2 از آن زمان که جهان بود حال زینسان بود جهان بگردد لیکن نگرددش احوال
1 تا ترا گرد مه از مشگ سیه پرهون بود در تمنای رخت جان و دلم مرهون بود
2 گر ترا یارا بجای من بود یار دگر در دو چشم من بجای خواب هر شب خون بود