1 بالات بود بسان سروان بهشت با خال تو خال حور فردوسی زشت
2 رضوان که همی عنبر زلف تو سرشت یک نقطه همی چکید و بستوده بهشت
1 تا ملک با شاه جستان یار و هم دیدار گشت گوهری کآن خفته بود از کان کین بیدار گشت
2 دوستانش را ز نعمت دست گوهر بار شد دشمنانش را ز محنت دیده گوهر بار گشت
1 ابر آزاری بلؤلؤ باغرا قارون کند در چمن بیجاده از پیروزه سر بیرون کند
2 گر نبد کنجور قارون ابر درافشان چرا هر بهار از گنج قارون باغرا قارون کند
1 ای میر جهانگیر چو تو دادگری نیست چون تو بگه کوشش و بخشش دگری نیست
2 ناداده ترا گردش گردون شرفی نیست نسپرده ترا طایر میمون هنری نیست