بود تا چند در دل حسرت آن از حزین لاهیجی غزل 689

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

بود تا چند در دل حسرت آن خوش بر و دوشم

1 بود تا چند در دل حسرت آن خوش بر و دوشم هلال آسا کشد خمیازهٔ خورشید آغوشم؟

2 به باد دامنی از خاک بردارد شهیدان را قیامت جلوه افتاده ست آن سرو قبا پوشم

3 سراسر می رود مژگان شوخش در رگ دلها خراب هوشمندی های آن چشم قدح نوشم

4 شب افسانهٔ زلفش، ندارد گرچه کوتاهی به خواب بیخودی نگذارد آن صبح بناگوشم

5 کند جام نگاهش باده در جام هوسناکان سیه مست تغافلهای آن عاشق فراموشم

6 حزین ، از درد و صاف کفر و دین از من چه می پرسی؟ درین میخانه، خون مشربم، با جمله می جوشم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر