نو مریدی بود از عطار نیشابوری منطق‌الطیر 1070

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

نو مریدی بود دل چون آفتاب

1 نو مریدی بود دل چون آفتاب دید پیر خویش را یک شب به خواب

2 گفت از حیرت دلم در خون نشست کار تو برگوی کانجا چون نشست

3 در فراقت شمع دل افروختم تا تو رفتی من ز حیرت سوختم

4 من ز حیرت گشتم اینجا رازجوی کار تو چونست آنجا، بازگوی

5 پیر گفتش مانده‌ام حیران و مست می‌گزم دایم به دندان پشت دست

6 ما بسی در قعر این زندان و چاه از شما حیران تریم این جایگاه

7 ذره‌ای از حیرت عقبی مرا بیش از صد کوه در دنیا مرا

عکس نوشته
کامنت
comment