- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پاک رایی بود بر راه صواب یک شبی محمود را دید او به خواب
2 گفت ای سلطان نیکو روزگار حال تو چون است در دارالقرار
3 گفت تن زن خون جان من مریز دم مزن چه جای سلطان است خیز
4 بود سلطانیم پندار و غلط سلطنت کی زیبد از مشتی سقط
5 حق که سلطان جهاندار آمدست سلطنت او را سزاوار آمدست
6 چون بدیدم عجز و حیرانی خویش ننگ میدارم ز سلطانی خویش
7 گر تو خوانی، جز پریشانم مخوان اوست سلطانم تو سلطانم مخوان
8 سلطنت او راست و من برسودمی گر به دنیا در گدایی بودمی
9 کاشکی صد چاه بودی جاه نی خاشه روبی بودمی و شاه نی
10 نیست این دم هیچ بیرون شو مرا باز میخواهند یک یک جو مرا
11 خشک بادا بال و پر آن همای کو مرا در سایهٔ خود داد جای