شهری بود نکوئی و جانا از آشفتهٔ شیرازی غزل 1157

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شهری بود نکوئی و جانا تواش دری

1 شهری بود نکوئی و جانا تواش دری فرزند حسن و عشق و تو بر هر دو مادری

2 عشقم نشست در دل و عقلم فرار کرد آری دو پادشاه نشاید بکشوری

3 تا هست منظر دل و دیده مقام دوست حاشا که من نظر بگشایم بمنظری

4 دیدم که خضر جام بکف سوی میکده میرفت تا بدل کند او را بساغری

5 ذرات را وجود چه در پیش آفتاب ما غیر دوست هست ندیدیم دیگری

6 هستی گل ار کلاله زسنبل فکنده گل سروی اگر که سرو زگل آورد بری

7 کوثر بجنب چشمه نوش تو قطره ای خورشید پیش تابش روی تو اختری

8 ملکی است خوبروئی او را تو مالکی بحریست آفرینش او را تو گوهری

9 منصور وار داری اگر سر حق بسر داری بود محبت آنجا ببر سری

10 آشفته را کله نه و سر سوده بر سپهر تا ساخته زخاک در شاه افسری

11 شاها توئی که علت ایجاد عالمی شاها توئی که وارث تاج پیمبری

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر