بود شهری و مهی آن نیز محمل از محتشم کاشانی غزل 129

محتشم کاشانی

آثار محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

بود شهری و مهی آن نیز محمل بست و رفت

1 بود شهری و مهی آن نیز محمل بست و رفت کرد خود بدمهری و تهمت به صد دل بست و رفت

2 بود محل بندی لیل ز باد روزگار محملی کز ناز آن شیرین شمایل بست و رفت

3 تا نگردم گرد دام زلف دیگر مهوشان پای پروازم به آن مشگین سلاسل بست و رفت

4 دل به راه او چو مرغ نیم به سمل می‌طپید او به فتراک خودش چون صید به سمل بست و رفت

5 تا گشاید بر که از ما قایلان درد خویش چشم لطفی کز من آن بی‌درد و غافل بست و رفت

6 خود در آب چشم خویشم غرق و می‌سوزم که او غافل از سیل چنین پرزور محمل بست و رفت

7 لال بادا محتشم با همدمان کان تازه گل رخت ازین گلشن ز غوغای عنا دل بست و رفت

عکس نوشته
کامنت
comment